گاهی تلخی ،گاهی شیرین، نٌنُر بزبز قندی !
حالا که چشماتو دیدم ، داری پلکاتو می بندی ؟!

«نازی ناز کن…» ولی بپا ! این روزا روزای وصله !
دل آدم آهنی ها ، به دو تا بخیه وصله !!

زیر آفتاب ، پشت شیشه ، گر بگیرم می میرم من
آب بشه لحیم قلبم ، دستتو نمی گیرم من !

یادته توی حراجی ، واسه من ترانه خوندی ؟!
منو از اونا خریدی ، بین آدما نشوندی ؟!

دل من یهو تپید و باورم شد که یه مَردم !
یه کاری کن که بمونم …به مغازه برنگردم !

تازه این اول قصه ست ، تف به هر چی بخت شومه !
آدم آهنی قصه ، دیگه روغنش تمومه !!

من می خوام پرنده باشم ، شونه تو می خوام ببینم
روی ماهتو ببوسم ، گل گیستو بچینم

هنوز اما خیلی زوده ، من هنوز خیلی ضعیفم
امشبو از کار نیافتم ، فردا دنیارو حریفم !

می دونم چه ها کشیدی زیر بارونو نگفتی
هنوزم پای پیاده زیر بارون راه می افتی

جواب مردمو میدم ، دستاتو بذار تو دستم
دست من نبود عزیزم اگه قلبتو شکستم !

دست تو له شدنی نیست! اینو هر زنی می فهمه ؟!
حرف آدم آهنی رو آدم آهنی می فهمه !

واکن اخماتو ببینم توی اون چشات چی داری
چشامو بستم ببینم توی دستام چی می ذاری

گُلو دادی توی دستم … این یعنی موقع کوچ نیست !
ببین این بازی رو بردیم ! پوچه گُل بود ! گُله پوچ نیست !!

«دایه دایه وقتِ …» صلحه !! کی میگه که وقت جنگه ؟!
این روزا آشتی کنونِ سر و سینه با تفنگه !

بیا زیر سایه من ! حرف گفتنی چی داری ؟
توی کیفت واسه قلب آدم آهنی چی داری ؟!

دختر فضول قصه ! اینه دستام … خالی یا پر !
حالا خوبیامو بنویس ! دیگه زشتیامو نشمر !

این ترانه خط به خطش طعم بوسه تو داره
شاعرم کن ! شاعرم کن ! با یه بوسه دوباره !

«اگه چشمات میگه آره …» بزنیم به قلب جاده !
فکر تنهاییتو کردم : من ترانه هام زیاده !

خط زدم پنجره ها رو ، چونکه بیرون خبری نیست
وقتی تو توُی اتاقی ، احتیاج به هیچ دری نیست !!

لالا لا لا «گل سنگم… »! « لالا لا لا گل پونه …»!
جای بوسه م تا قیامت روی گونه هات می مونه !

نمی خوای پیشت بمونم ؟!… خُب میرم ! …هیچ گله ای نیست !
«فاصله یه حرف ساده ست …»!… عزیزم مسئله ای نیست !

اما هر موقع که داشتی غم و غصه خبرم کن
« خوابیدی بدون لالایی و قصه …» خبرم کن !

«دیگه خورشید چهره تو نمی سوزونه …»
تو میری به سوی خورشید ، من میرم به سمت خونه !

دستامو تو دیده بودی …زشتیامو می دونستی
عرضه داشتی می شکستی ! …می تونستی ! … نتونستی !!

تن تو ملیله دوزی … آهنی بود دوتا دستم
من به رسم مهربونی دستای تو رو شکستم !

هوا آروم میشه اینجا یه شبی با رفتن من
بگو هیچکی رو نگیرن ،نکشن ، با پیرهن من !

اما هر موقع که داشتی غم وغصه خبرم کن
«خوابیدی بدون لالایی و قصه …»خبرم کن …



ساعت «5» به وقت «دل» من …روز الست
این خدا بود که در گوشه ای از عرش نشست -

- و قلم موی خودش را به شرابش زد …تا
طرح چشمان تو بر بوم چهان آذین بست !

بعد یک لکه کوچک که چکید از دستش
آمد و روی همانجا که لب پایین هست -

- بوم را رنگ زد و … بغض خدا هم تویِ
ناودان لب بالایی تو ریخت … شکست !

این چنین خلق شدی : اشک شعف ، شور شراب !
شادی و غم ، به هم آمیخته بی هیچ گسست !

تا من این گوشه دنیا بنشینم رو به
کاغذی خیس تر از خیس ، مدادی در دست -

- هی تو را رقص کنم تا بنویسم : «پرواز… »
هی تو را گریه کنم تا بنویسم : «بن بست… » !

دست در گردن هم : مصرع اول ، دوم ،
رهگذاران خیابان غزل ، مستامست !

واژه ها رقص کنان داد زدند : ای مردم !
پک (peck) به پک عشق بنوشید ، که گیلاس پر است !!

و تو گیلاس غزل را به لبت بردی …تو !
تویِ مومن !…تویِ دیوانه !… تویِ باده پرست !!
×
من و بی بوسه گی ام … شعر من و لبهایت !
…و چنین شد غزلم از خود من مست تر است !!


زنگوله‌ها را به صدا درآورید
شاعر
تمام کرده‌است،
شاعر شعرهای بی‌معنا

و ما برابر گورش ایستاده‌ایم
دلتنگیم
و نمی‌دانیم چه بر سنگش بنویسیم.

سوکواریم
و نکته‌ی بی‌معنایی که خوشایند شاعر باشد
به خیال‌مان
نمی‌رسد
--------------------------------------------------------

این یک ماه عجیب بود،
تلفن‌ها
برگه‌ی احضار
کابوس‌ها
طرز حرف زدن مرد همسایه

نه این یک ماه
این یک سال آخر شاید
نه
این دو سال

نمی‌دانم حواسم پرت است
یا دارم دروغ می‌گویم!

این یک عمر
خیلی عجیب بود


نظرات 1 + ارسال نظر
کاملیا سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 08:57 ب.ظ http://kamelia.blogsky.com

سلام
بدان امید که در راهی که در پیش دارید موفق باشید
وبلاگتان بسیار جالب است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد